ديداري با امام خميني (ره)

نويسنده: سيد رضا تقوي




در آستانة سالگشت رحلت شخصيتي هستيم که در تاريخ انسانيت جز معدودي از انسانها, به چنين عظمتي نرسيده‎اند.
قلة بلند روح او را عقاب آسمان‎پيماي انديشه‎ها قادر به تسخير نيستند و درياي موّاج وجودش با اقيانوسهاي ژرف برابري مي‎کند.
سينة فراخش به دشتهاي وسيع و بيابانهاي گسترده طعنه مي‎زند.
نجابت نخلها وامي از بوستان نجيب اويند.
لطافت سبزه‎ها پرتويي از امواج لطيف درياي روح او است.
در اقيانوس واژه‎ها هنوز کلمه‎اي که قادر به حمل مفهومي باشد که بتواند محتواي شخصيتش را منعکس سازد وجود ندارد.
او بر کنار گنبد هستي چون گلدسته‎اي برافراشته مي‎ماند.
او منارة بلند زندگي انسانهاست که در ظلمات حيات, طَبَق نور بر سر گرفته تا کاروانيان دور از ديار را راهنما باشد.
او نسيم نوازشگر صبحگاهي است که به نرمي نور بر چهرة سحرخيزان مي‎غلتاند.
او ابر پربار اسمان آدميت است که از روي امواج اقيانوس برخاسته تا بر فضاي زندگي دامن بگسترد و آنچه در دامن گرفته همه را نثار کند.
او چشمة جوشان دامن صخره‎هاست.
شخصيت بزرگ, و انساني سترگ, در عصر ما پرچم هدايت برافراشت و انسانيت را در جهان ماده و ماديت به سرچشمة نور و عرفان دعوت کرد.
او با فرياد خشمگينانه‎اش عليه طاغوتها و مستکبران, شمع اميد را در شبستان جانهاي انسان گرفتار برافروخت و به زندگي افسردة بشريت شور و حرارت بخشيد.
پيام اين پير پيروزمند, پيامي آشنا بود و قوم و قبيلة محبت را راهنما. گوش جان را نوازش مي‎داد و به ديدگان فطرت روشنايي و لطافت مي‎بخشيد.
پيام او پيامِ پيام‎آوران الهي بود, پيام آدم, نوح, ابراهيم, موسي, عيسي و پيام محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم).
او ولايت را از غدير گرفته بود و شور را از عاشورا, و شعور را از جبل‎النور, هجرت را از مهاجران به حبشه داشت و جهاد را از مجاهدان بدر و اُحد و خندق و خيبر, صفاي روح را از «صفا» داشت, مروت را از «مروه», و عرفان را از «عرفات» و...
قرآن صامت را بر رحل سينه گذاشته, و قرآن ناطق را بر محفظة انديشه, و قرآن صاعد را در عمق جان نهاده بود.
در وادي سلوک سالک بود و در حوزة عرفان, عارف, در ميدان جهاد مجاهد, و در محراب عبادت, عابد.
«شجرة طيّبة» شخصيت او در زمين فقه و فقاهت ريشه زد, و در فضاي فرحناک «فيضيه» شاخ و برگ گستراند, و با شراب طهور عرفان «دارالشفا» آبياري گرديد.
کوه حلم از عظمت بردباري او رنگ مي‎باخت, و اقيانوسهاي بيکران در برابر هيمنه و هيبت درياي دلش ناچيز بود و حرارت از گرماي نفسش خجلت‎زده به نظر مي‎رسيد و طوفانها در مقابل موج خشم و اوج عصيانش سرافکندگي داشتند.
او از تبار هابيل بود. بر کشتي نوح سوار شد. عصاي موسي در کف داشت و نفس عيسي در سينه و قرآن محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر لب که: « ان اعبدوالله و اجتنبوا الطاغوت».
اين چهرة آشنا, و راهنماي باوفا, مرشد و مراد با صفا, سيد و سرور و مولاي ما آيت عظمي, حضرت روح خدا, امام خميني (ره) است که قلم از ترسيم چهره‎اش سر مي‎شکند و بيان از برشمردن اوصافش عاجز مي‎ماند.
وجودش براي بشريت خير بود و لحظه‎هاي عمرش براي امت برکت, آنچه در توان داشت نثار, و آنچه اندوخته بود ايثار کرد تا عاقبت با دلي آرام و قلبي مطمئن در جوار حضرت محبوب قرار گرفت و امروز ما را و يادگار گرامي او حضرت آيت‎الله خامنه‎اي که بار ولايت خميني را بر دوش جان مي‎کشد مجموعة گفتارها و رهنمودهايش ذخيره‎اي است گرانبها و گنجي است فناناپذير.
آن زبان گويا و انديشة پويا, ناگفتني‎هاي بسياري را گفت و ناسرودني‎هاي فراواني را سرود. راه را آنچنان که رهروان حق رفته بودند راهنمايي کرد.
آثار منطوق و مکتوبش دايرةالمعارف تربيت و مسالک‎المفاخر انسانيت است. در اين آثار ارزشمند و اين ميزان گرانسنگ, کفّه تربيت و تزکيت را سنگين‎تر مي‎بينيم. آن عالم رباني بيشترين همت خويش را بر اين موضوع مي‎گماشت تا انسانها را به خويشتن خويش بازگرداند و معتقد بود تا انسان از درون متحول نگردد تحولي در بيرون بوجود نخواهد آمد.
اين بزرگ‎مرد, انقلابش را از مسند معلمي بوجود آورد و با آهنگ معلمي نيز تداوم بخشيد.
از امتيازات رهبري آن رهبر فقيد اين بود که او جنگ را از جايگاه معلمي فرماندهي مي‎کرد و سياست و سياستمداران را با شيوه‎هاي معلمي هدايت مي‎فرمود.
او از همة آزمايشگاههاي تاريخ پيروزمندانه به در آمد و رسالت ساختن و سازندگي را ابراهيم‎گونه بر دوش گرفت.
هجرتش «به وادي غير ذي‎زرع» زمزم ولايت فقيه بوجود آورد و عاقبت کعبة حکومت اسلامي را پي‎انداخت و اين معمار حرم, به تعمير حرم پرداخت و به ميمنت بناي خانة توحيد, اسماعيلش را به فرمان خدايش در «مناي» نجف قرباني نمود و از کنار قبر اميرمؤمنان تا مرز کويت را «صفا» و «مروه» قرار داد و بالاخره در فرانسه دهکدة «نوفل‎لوشاتو» را «مقام» کرد و در اجراي فرمان خدا و نجات مستضعفان به «قيام» ايستاد و با تبر ايمان بتخانة دوهزار و پانصد ساله را درهم شکست.
در محکمة انقلاب, شيطان بزرگ را به جرم غارتگري به محاکمه کشاند و شيوة چگونه عصيان کردن عليه کفر و شرک را به ما آموخت.
عاقبت با دلي آرام و قلبي مطمئن, پس از يک عمر تلاش و فرياد در شب چهاردهم ماه خرداد, ديدگان بر هم نهاد و از اين خاکدان, به جهان جان رحلت کرد.
در روز چهاردهم خرداد, ابر مصيبت آسمان ايران اسلامي را پوشانده بود و باران اشک بر قلة انديشه‎ها مي‎باريد.
رود خروشان عواطف از چشمان امتي بزرگ به جريان مي‎افتاد تا نهالهاي نجيب محبت را که ريشه در زمين دلها داشتند آبياري نمايد و ثمرة ارزشمند اعتقاد را در بازار فکر و فرهنگ به نمايش گزارد.
آن روز پلکهاي ديدة ديده‎باني برهم گذاشته شد که تا افقهاي دور را مي‎ديد و حنجره‎اي از نوا بازايستاد که ميليونها حنجره را به فرياد عليه ستمگران تحريک کرده بود و زباني از نطق افتاد که چشمه‎سار عشق و عرفان براي محرومان بود. مشعل فروزاني دامن برچيد که در ظلماني‎ترين شبها, فراراه رهروان حقيقت‎طلب را روشن ساخته بود.
از لابلاي پنجه‎هاي دستانش محبت را بر سر و روي کودکان شهيدان مي‎ريخت.
عارفي که خاک را به نظر کيميا, درد را به رايحه نفسش دوا, و خانة دل را به آب روشن مِي معرفت, صفا مي‎بخشيد.
معمار دل بود و مرزبان کشور بيداري.
مؤذني که از مأذنه معبد عشق صلاي بيداري سر داد تا با مصالح تعبد و تسليم «بنيان مرصوصِ» توحيد را در جماعت بسازد و با سلاح سجود, سيادت را تضمين نمايد.
آن قامت برافراشته, قامت همتي بود به بلنداي قامت همة قائماني از قبيلة قبله, که قيام را از او مي‎آموختند.
«نفس مطمئنه‎اي» که با دو بال «راضيه» و «مرضيه» تا قرارگاه جوار حضرت حق عروج کرد و آن روز که مهتاب رخ در نقاب خاک کشيد يک جهان دل او را تا بهشت‎زهرا بدرقه نمود و يک امت چشم بر تربت پاکش سرشک عشق ريخت.
منبع: سایت همشهری